گروه سیاسی ایران اکونومیست- پس از ماجرای فوت خانم مهسا امینی اعتراضات زیادی در نقاط مختلف کشور شکل گرفت که این اعتراضات در فاصله کوتاهی با نقش آفرینی سرویسهای خارجی و رسانه های فارسی زبان وابسته به آنها به آشوب، اغتشاش و نا آرامی در کشور کشیده که در نتیجه آن، آسیبها و خسارت های زیادی به اموال عمومی و خصوصی رسید، دهها نفر از افراد بیگناه چه از مردم عادی و چه از نیروهای امنیتی به شهادت رسیدند و تعداد دیگری نیز مجروح شدند.
با کشیده شدن دامنه این اغتشاشات به دانشگاهها، شاهد بروز برخی صحنه های عجیب ازجمله فحاشی دانشجویان در برخی دانشگاههای تراز اول کشور نظیر تهران، دانشگاه شریف و ... نیز بودیم که تعجب بسیاری از جامعه شناسان را نیز در پی داشت.
به همین مناسبت و برای بررسی و آسیب شناسی بیشتر این رخدادها، نشست «چیستی و چرایی برخی ناهنجاریها در تجمعات اخیر» با همکاری مشترک گروه اندیشه ایران اکونومیست و اندیشکده حکمرانی شریف در محل این اندیشکده و با حضور خانم بهاره آروین و آقای سجاد صفارهرندی از تحلیلگران جوان حوزه سیاسی و اجتماعی برگزار شد که مشروح بخش اول آن را در ادامه میخوانید:
***
حوادث اخیر موضوع نشستهای متعددی بوده و درباره چیستی این جنبش و عوامل و سرمنشاء های آن صحبت شده است. در این جلسه میخواهیم کمی ریزبینانهتر درباره یکی از بارزترین اجزای آن یعنی جلوه شعار و کلام این جنبش صحبت کنیم.
در این جنبش سطحی رادیکال از کلام، شعار و اقدام را شاهد هستیم که میتوانیم بگوییم از برخی منظرها بیسابقه بوده است. در اعتراضات صنفی، کنشگران تلاش میکنند که به یک سری از خواسته ها برسند و در همین راستا سعی میکنند که فضا را رادیکال و حیثیتی نکنند.
در جنبشهایی که در جهت دگرگون سازی یک سامان سیاسی هستند میبینیم که سعی میشود ویترینی زیبا ارائه شود تا جمعیت بیشتری را با خود همراه کنند. جنبش اخیر اما فاقد این ویترین زیبا بود و سوال این است که چرا این جنبش بهلحاظ زیباییشناختی از بسیاری جهات زیبا نیست؟
بهاره آروین: با توجه به طرح بحثی که صورت گرفت و همچنین توضیحاتی که قبل از برگزاری نشست داده شد به نظرم توصیف شما در مورد جلوههای نازیبای این جنبش ناظر بر ادبیات رکیکی است که در برخی شعارهای داده شده در سطح خیابان و بعضا دانشگاهها دیدیم و شنیدیم.
سابق بر این همیشه یک مقاومت فرهنگی در برابر کلمات رکیک در حوزه عمومی وجود داشته اما سوال این است که چرا در تجمعات اخیر کلمات رکیک در برخی شعارها مورد استفاده قرار گرفته است؟
مواجهه اول ما با این پدیده این است که از خودمان سوال کنیم که با این جنبه پدیده آیا موافقیم یا مخالف؟ عدهای هستند که از این جنبه دفاع میکنند و آن را ثمربخش تلقی میکنند. به شخصه من جزء این دسته نیستم و با کاربرد کلمات رکیک در شعارها به دو دلیل موافقت ندارم. اول اینکه این کار را نوعی «خشونت کلامی» میدانم که فاصله چندانی با «خشونت فیزیکی» ندارد و همانطور که خشونت فیزیکی را در پیشبرد اعتراضات ثمربخش نمیدانم معتقدم به کارگیری خشونت کلامی زیان های بیشتری نسبت به فوایدش دارد.
دلیل دوم مخالفتم این است که محوریت این جنبش زنان و مطالباتشان هستند و کاربرد ناسزاهای رکیک بازتولیدکننده کلیشههای فرهنگی ناظر بر فرودستی زنانه است که با محوریت مطالبات زنان در این جنبش در تضاد است. اینها را عرض کردم که اگر در ادامه بحث تلاش کردم که چرایی رخداد این جنبههای اعتراضات اخیر را فهم کنم حمل بر این نشود که دارم از چنین رفتارهایی حمایت میکنم.
اما بپردازیم به سوال محوری این نشست: اینکه چطور چیزی امکانپذیر شد و رخ داد؟ و البته سوال مهم دیگر این است که اگر آن را تایید نمیکنیم و با آن موافق نیستیم، در مواجهه با آن چه کار موثری میتوان صورت داد؟
هر تبیین و صورت بندیای که شما از چرایی این مسائل داشته باشید شما را به این سوق میدهد که راهبردتان چه چیز باشد. من و آقای دکتر صفار احتمالاً درباره سطح اول بحث یعنی عدم ثمربخشی خشونت کلامی هم نظر هستیم اما درباره چیستی و چرایی این جنبه از جنبش و راهبرد مواجهه با آن احتمالاً اختلاف نظرهایی با یکدیگر داریم که امیدوارم این گفتوگو بینشهای جدید و ثمربخشی برای هردوی ما داشته باشد.
شما در طرح بحثتان به جلوههای نازیبای این جنبش اشاره کردید و به درستی گفتید این دست رفتارها ویترین یک جنبش را خراب میکند. من میخواهم ذهن شما را کمی حساستر کنم و سوالم را اینگونه بپرسم؛ به نظر شما خود مقوله گشت ارشاد که نقطه آغاز این اعتراضات بود آیا همین حالت را برای نظام جمهوری اسلامی نداشت و ویترین نازیبایی برای نظام سیاسی خلق نمیکرد؟
البته اینگونه هم نبود که بسیاری از خانمهایی که در خیابان راه میروند درگیر گشت ارشاد شوند ولی تصاویری که از گشت ارشاد وایرال میشد ویترین جمهوری اسلامی را خراب میکرد.
این تصاویر وایرال شده ممکن هم بود که خیلی فراگیر و پرتکرار نباشد اما به دلایلی پژواک پیدا میکرد و این سیر باعث به وجود آمدن یک لوپ میشد. [به طوری که] انگار که قبح چیزی در حال ریخته شدن باشد، قبح خشونت فیزیکی روزمره در عرصه عمومی که به صورت معمول توسط اکثریت جامعه تحمل نمیشود.
همین امر عینا در مورد این وجوه مورد بحث در جنبش اخیر هم رخ داده است یعنی در حالیکه فراگیر نیست اما به دلایلی پژواک زیادی پیدا میکند و از آنچه تا پیش از این در عرصه عمومی تحمل نمیشد قبحزدایی میکند.
شما در ادامه طرح بحثتان فرمودید که این ویترین نازیبای معترضین، مردم را همراه خود نمیکند؛ من میخواهم بپرسم گشت ارشاد در بین قشر مذهبی و غیر مذهبی چقدر همراهی جامعه را با خود داشت؟ گفته میشود که اقلیتی چنین ویترین نازیبایی را برای نظام جمهوری اسلامی ایران شکل داده اند و همین در مورد این جنبههای نازیبای اعتراضات هم صادق است.
من خشونت کلامی را «خشونت در عرصه نمادین» تلقی میکنم. در عرصه نمادین، نظام جمهوری اسلامی پیشگام بوده است و بخش زیادی از سیاستهای فرهنگی جمهوری اسلامی در حفظ نمادها پیش رفته است و تلاش زیادی شده است که دائم این نمادها به نمایش گذاشته شوند. این عرصه نمادین در اعتراضات اخیر مورد هجمه اصلی واقع شده است. هر روز خبر میرسد که روی بیلبوردهای عابر پیاده که اصطلاحاً حاوی پیامهای فرهنگی هستند چیزی نوشته شده است یا بیلبوردهای تصاویر آتش زده میشود.
چنین کنشی ممکن است تاثیر زیادی در واقعیت نداشته باشد اما مبارزه در عرصه نمادین است و نکته جالب این است که پیشگام این نزاع بر سر نمادها خود نظام جمهوری اسلامی بوده است و به همین دلیل هم طرف مقابل فکر میکند که نوشتن روی بیلبورد یا پاره کردن فلان عکس خیلی ثمربخش است.
چرا کلمات رکیک چند نوجوان یا پاره کردن صفحات اول کتابهای درسیشان تا این حد مهم و محل بحث میشود؟ چون دارند با استراتژیای در جمهوری اسلامی مقابله به مثل میکنند که در تمام سالهای پس از انقلاب بسیار محوری بوده است که آن هم چیزی نیست جز استراتژی حضور و مبارزه در عرصه نمادین.
خیابان های شهر، دیوارها، تابلوها در کلاس درس، صفحات کتاب درسی و خیلی جاهای دیگر پر شدهاند از این نمادها. تا پیش از این همه اینها اِلِمانهایی از حضور حکومت در عرصه نمادین تلقی شدهاند و حالا همین نمادها محل اصلی مبارزه شدهاند، همانقدر که آن شعارها و نمادها در زندگی روزمره بخش زیادی از مردم بیاهمیت و در باورهای آنها به حقانیت نظام سیاسی کماثر بوده و هست، کنش معترضان هم به همان اندازه در عرصه پیشبرد واقعی اعتراضات کماثر است اما مشابه کنش حکومت، مبارزهای است نمادین.
رکیک بودن ادبیات این جنبش که مورد سوال شما هم بود را اساساً در تقابل با گشت ارشاد به عنوان یک حضور نمادین میبینم. در پادکستی که روایت کننده زنانی است که توسط گشت ارشاد دستگیر شدهاند، شنیدم که این دستگیر شدگان میگفتند که ما در فاصله دستگیری تا دادن تعهد مورد آماج انواع تحقیرشدنها و فحشهای رکیک جنسی بودهایم؛ دقیقاً چیزی که محل خشونت بوده است در حال حاضر محل بازگشت آن خشونت است.
این بازگشت خشونت ممکن است در لحظه فکرناشده باشد و حالت مقابله به مثل نداشته باشد اما نماد یک خشم انباشته است؛ در واقع با یادآوری تجربیاتی که در گذشته اتفاق افتاده، خون فرد به جوش میآید.
من مایلم سطح بحث را از خشونت کلامی یک پله بالاتر ببرم و بگویم عرصه اعتراضات اخیر، بیشتر عرصه مبارزه نمادین است؛ به نظر من این چیزی که اخیراً داریم میبینیم در مقایسه با اعتراضات آبان 98 یا اعتراضات سال 88، متمرکز بر مبارزه نمادین و نمایش امر اعتراضی است و به همین دلیل فضای اصلی اعتراض، رسانه و فضای مجازی است و شاخص گستردگی و فراگیری آن نه لزوما تعداد افراد حاضر در اعتراض بلکه تعداد عکس و فیلمهای وایرال شده است.
بحثم را خلاصه میکنم و آن را پیوند میزنم به استراتژی ای در نظام جمهوری اسلامی که به نظرم نیازمند بازنگری است. خیلی وقت ها واژه 'تظاهر کردن' که نمونه رایجش در جمهوری اسلامی تظاهر به روزهخواری بوده است و این تظاهر یعنی آشکار کردن روزهخواری و نظام هم میگفت من نه لزوما با اصل مساله که ممکن است دلایل و شرایط خاص و مشروعی داشته باشد بلکه با این تظاهر، یعنی با آشکار کردن عمدی آن مشکل دارم.
مثلا عکس نیمرو خوردن بدون حجاب خیلی ممکن است مساله خیلی حادی نباشد اما آشکار شدن وسیع آن بود که به برخورد حکومت در قالب بازداشت آن دو دختر ختم شد. در جمهوری اسلامی تظاهر به یک سری امور غیرمجاز است و تظاهر به اموری دیگر مورد تشویق قرار میگیرد ولی همه اینها در سطح نمادین است به همین دلیل هم هست که مبارزه با آن در همین سطح اتفاق میافتد.
شما میبینید که تظاهر به اموری که مجاز نبود را عیناً دارند عکس برگردان میکنند. نظام سعی میکرد با این نوع کنشها به طور مستقیم مواجهه نکند و حفظ ظاهر کند اما این حفظ ظاهر اکنون به شکل بنیادین زیر سوال رفته است؛ از من هم سوال کنید میگویم که اتفاق ویژهای درواقعیت نیفتاده است اما این حفظ ظاهرها در عرصه نمادین که سالیان طولانی برای آن تلاش میشد، زیر سوال رفته است.
مثلاً الان اتفاقهایی که در دانشگاهها میافتد سطح محدودی دارد و آنقدرها گسترده نیست اما تقابلش با این تظاهر به آرام بودن اوضاع است که مدام گفته میشود. چندین بار مسئولین آمدند و گفتند همه چیز تمام شده است ولی فردا دوباره دیدیم که در فلان دانشگاه، هرچند در سطحی محدود، ولی بههرحال تجمعی برگزار شده است که مبارزه را در سطح نمادین و البته رادیکال ادامه دهد.
معنی این حرکت این است که هیچ چیز تمام نشده و ما همچنان هستیم. همه این اتفاقات در عرصه نمادین رخ میدهد. یعنی هرچقدر که شما میخواهید روایتتان با نمادهایی که دارید سازگاری داشته باشد (در تایید امور مجاز و رد امور غیرمجاز) این عرصه نمادین مدام به چالش کشیده میشود.
میتوان اینجا سوال کرد که چهل سال است که سیاست جمهوریاسلامی همین است اما چرا الان باید این مبارزه اتفاق بیفتد؟ چرا این مبارزه در عرصه نمادین قبل از این شکل نمیگرفت؟ این برمیگردد به اتفاقات خاصی که برای جامعهپذیری نسل جدیدمان افتاده است.
دهه شصتیهایی مثل من به یک نحو جامعهپذیر شدند و بچههای نیمه دوم دهه هفتاد به بعد در یک فضای دیگری جامعهپذیر شدند. فضای جامعهپذیری نسل هفتاد و هشتاد متکثرتر از نسلهای قبلی بوده است.
آن چیزی که تظاهرها را در فضای نمادین و امور مجاز و غیرمجاز را برای بچه ها نهادینه میکند «مدرسه» است و اینجا اهمیت مدرسه مورد بحث است. ویلیام بیمن در کتاب 'زبان، قدرت، منزلت' میگوید که چرا ایرانیان پیچیده هستند و در آنجا به این سوال پاسخ میدهد که چرا فرهنگ ایرانیان در نظر امریکاییها اینگونه یعنی پیچیده، ناصادق و در یک کلام غیرقابل فهم به نظر میآید؟
او در این کتاب از این بحث میکند که اساساً زبان فارسی به این پیچیدگی نهادینه در این فرهنگ امکان ظهور میدهد. مرادم از طرح این بحث این است که این تظاهر و دوگانگی ممکن است حتی ریشههای فرهنگی عمیق داشته باشد؛ بیمن میگوید اگر شما در یک روستا سوال کنید که کدخدای ده کیست؟ در پاسخ از تو میپرسند که با او چه کار داری؟ چون کدخدای رسمی ممکن است کار تو را راه نیندازد، تو بگو کارت چیست که تو را به آدمی که میتواند کارت را راه بیندازد معرفی کنم.
میانجی انتقال این سطح از پیچیدگی زبانی و فرهنگی (که برای خود ما در تعاملاتمان مشکلی ایجاد نمیکند اما برای خارجیها بسیار عجیب بوده و درباره آن بحثها کردهاند) همیشه بر عهده مدرسه بوده است. اما برای نسلهای جدیدتر، مدرسه و خانواده تنها ابزارهای جامعهپذیری نبودهاند. در دهه اخیر با ورود «اینترنت» به اجتماع ما جامعهپذیری به طور کلی دگرگون شده است. همانطور که میبینید یک وجه پررنگ اعتراضات اخیر همین فضای مجازی است و یک بُعد رکیک بودن شعارها را باید در پیوند فضای مجازی -بخصوص توییتر فارسی- با این اعتراضات دید.
به طور خلاصه شما یک سری علل زمینهای دارید مثل سیاست فرهنگی که عرض کردم خود همین سیاست فرهنگی هم بر یک فرهنگ ازپیشموجود بنا شده است؛ یک سری عامل جامعهپذیری نسلی دارید که متمایزکنندهی شکل برقراری ارتباط نسل جدید با فرهنگ ایرانی است و یک سری عامل که برمیگردد به فضای مجازی و ویژگیهای یک سری پلتفرم خاص مثل توییتر که کاملاً در نوع شعارها و ادبیات اعتراضات اخیر بازتاب پیدا کرده است.
میخواهم به این نکته اذعان کنم که هر کدام از این عوامل اگر نبودند شاید این فضایی که با آن روبرو هستیم را شاهد نبودیم چون سیاست های فرهنگی جمهوریاسلامی چهل سال است که همین است. سوالی که پس از تبیین و شرح چرایی رخداد، قابلیت طرح شدن دارد این است که چه باید کرد؟
عرصه نمادین در هر اعتراضی وجود دارد؛ بهخصوص در اعتراضات اخیر که اساساً بر روی ایماژهای پرقدرت و تصاویر و ویدئو سوار است.
چیزی که در مواد مشابه دیدهایم این است که همیشه اعتراض، شالوده هنر میشد و باعث ایجاد سبکهای خاصی در موسیقی و... میشد؛ همه ما موسیقیهایی که چپ ها در اعتراضات تولید میکردند را به خاطر داریم.
اما در اینجا صحبت بر سر این نیست که این اعتراضات چرا و چگونه عرصه نمادین را هدف گرفته است بلکه صحبت بر سر این است که چرا اینقدر زشت [این اتفاق رقم خورده] است؟ به موازات همین اقدامات میدانی هم بسیار تند است.
به عنوان مثال حادثه کرج که به تازگی اتفاق افتاد [را در نظر بگیرید]. سوال این است که این اتفاقات هرچقدر هم پیشبینی نشده و تحت تاثیر عوامل مختلف باشد، حداقل در خصوص دانشجوی کارشناسی دانشگاه شریف پذیرفته نیست که [اینطور] اتفاق بیفتد.
بهاره آروین: از طرف نیروهای مقابل هم نباید چنین چیزی اتفاق بیفتد، چرا نیروی انتظامی و امنیتی ما باید خشونت کلامی را درقالب فحشهای رکیک به دستگیرشدگان به کاربرد، در آنجا هم این خشونت مذموم است و توجیهی ندارد. اما جواب کوتاه به سوال شما این است که این اتفاقات در قبال گشت ارشاد افتاده است و دقیقا به همان اندازه رادیکال و زشت است.
صحنههایی که گشت ارشاد خلق کرد مثل کشیدن یک دختر بر روی آسفالت و دستگیری زنان با ابزار زندهگیری حیوانات وحشی و موارد مشابه، آینه تمام نمای آن رادیکالیسم و زشتی است که امروز در به قول شما جلوههای نازیبای این جنبش نمودار میشود.
پیش از این اعتراضات سوال من از همکارانم در دانشگاه همیشه این بود که چطور ممکن است این سطح از خشونت گشت ارشاد در عرصه عمومی امکانپذیر میشود؟ ما عادت به دیدن خشونت در عرصه عمومی نداریم مثلاً وقتی دو ماشین با هم تصادف میکنند مردم به سرعت جمع میشوند و وساطت میکنند که یک وقت نزاع دو طرف به سطح خشونت فیزیکی نرسد اما گشت ارشاد به طور روزمره درحال تولید خشونت واقعی و فیزیکی در عرصه عمومی بود و دیگران بیتفاوت و بعضاً بهتزده تماشا میکردند؛ اگر به چرایی این سطح از خشونت و رادیکالیسمی که گشت ارشاد در عرصه عمومی تولید و امکانپذیر میکرد پاسخ بدهید به چرایی خشونت و رادیکالیسمی که از طرف مقابل تولید میشود هم پی خواهید برد.
آقای دکتر صفار! سوال ما به طور مشخص این است که نظر شما درخصوص گفته های خانم دکتر چیست؟ ایشان بستر سیاسی، جامعهپذیری و فضای مجازی به طور خاص توییتر را مدنظر داشتند.
سجاد صفارهرندی: ملاحظهای که خانم دکتر آورین فرمودند و من هم بر آن تاکید دارم این است که هرگونه تحلیل یا تأویلی که در مواجهه با امرنکوهیدهی اخلاقی، در جهت کاستن زشتی امر زشت باشد یا آن را به نحوی سفیدشویی بکند و با توضیح دادنش آن را نرمال کند از نظر من نادرست است.
آن چه که شاهدش هستیم بسیار دور از میانگینها و حداقلهای فرهنگی و اخلاقی است. در ادامه توضیح خواهم داد که وجه رکیک بودن شعارهای داده شده چندان امر ریشهداری هم نیست.
در مقام طرح بحث اما اگر به سوال شما که گفتید چرا در وجوهی این جنبش زشت و نازیباست، برگردم آن را به صورتی دیگر تقریر میکنم و آن هم این است که از ویژگیهای جنبشها، موجهای اعتراضی و انقلابها این است که حاوی «دعوت» و فراخواندن صحنه عمومی برای پیوستن است و تلاش میکنند که ایده و خواستشان را هرچه دربرگیرندهتر عرضه کنند.
در این حرکت یکی از ویژگیهایی که با آن روبرو هستیم این است که این حرکت چندان به امر دعوت معطوف نیست و از پیوستن دیگران به خود استقبال نمیکند. به هرحال بخش قابل توجهی از جامعه ما مذهبی هستند و آن دسته از رفتارها و حرکتهایی که بخش مذهبی را علیه این جنبش کند قطعاً به ضرر این جنبش است اما میبینیم که چنین دغدغهای از سوی اصحاب این جنبش وجود ندارد و شاهدیم که به راحتی به چادر زن محجبه تعرض میکنند و قرآن آتش میزنند و به افراد با ظاهر مذهبی یورش میبرند.
همین رویکرد را در قبال افرادی میبنیم که ممکن است با این جنبش مناسبت و مسانخت داشته باشند؛ میبینیم که در جذب این افراد هم چندان اهتمامی ندارند. به عنوان مثال دیدیم که مهناز افشار آمد و به اینها گفت من میخواهم با شما باشم که با شدت و غلظت و درشتخویی طرف مقابل واقع شد و «نه!» شنید. خانم مهناز افشار که فِیک گوگوش است اما چند روز پیش دیدیم که نسخه اصل یعنی گوگوش با اینکه با این جنبش همراهی کرده بود، فحش شنید و من اصلاً نفهمیدم چرا چنین چیزی اتفاق افتاد.
«مکانیسم طردکنندگی» این جنبش بسیار قوی عمل میکند اما از ویژگیهای انقلابها این است که همه را جمع کنند. ممکن است بپرسید که چرا اینگونه است؟ پاسخ من این است که ما به وضوح با یک 'انقلاب' مواجه نیستیم؛ حتی با یک 'جنبش اجتماعی' هم مواجه نیستیم؛ آن چه که میبینیم نوعی غلیان و برونریزی عواطف و احساسات است که گرچه تِم، مضمون، ایده و خاستگاه اجتماعی دارد اما فاقد عنصر دعوتکنندگی است.
بهلحاظ سیاسی گفته میشود 'آلترناتیو'ی وجود ندارد که این هم در جای خود درست است اما این جنبش فاقد چشماندازی برای پیوستن به آن است چون اساساً خود این جنبش هم فاقد تصویر و چشماندازی رو به آینده است؛ شاید البته رویاهایی را برای خود ردیف کرده باشند مثل اینکه به محض افتادن جمهوری اسلامی ما تبدیل به فنلاند و دبی شویم اما یک دستور کار مشخص سیاسی و یک تصویر با قابلیت دستیابی وجود ندارد؛ چون به نظر من مجموعه ای از تحولات که در دهه نود گذراندیم که جهان بطلمیوسی این نسل را ویران کرد. به طور مشخص من ریشه این قضایا را در نوعی سیاست در پیوند با اقتصاد و سیاست خارجی میدانم.
صورتبندی ما در ابتدای دهه نود که موفق شد نمایندهی سیاسی پیدا کند و سیاست ملی ما را شکل دهد، این بود که جهان در مجموع جای درستی است و ما ایرانیها با نادرستی زندگی خود را خراب کردهایم. تعبیر شاخص آن هم «زندگی نرمال» بود که تبدیل به ترند مجازی هم شد. به این تعبیر ما پس از پیروزی انقلاب، خوب و مودب و نرمال نبودیم و همین باعث این شده است که زندگی نرمال نداشته باشیم؛ خلاصه این تلقی این است که میتوان نرمال بود و نرمال زندگی کرد. مسیری برای رسیدن به این نرمالبودگی طی شد و حتماً به خاطر دارید که چه شور و شوقی در مسیر این نرمال شدن برانگیخته شد و چه خیالها و رویاهایی که بافته و پرداخته نشد و چه جنشهای خیابانی ای که برگزار نشد؛ این شور و شوق برای نرمال شدن مختص به مردم کفخیابانی که دلار را در کنار پانصدتومانی قرار میدادند و پایکوبی میکردند نیست بلکه برای اصحاب آکادمی و تحلیلگران هم هست.
سال 94 کتابی به چاپ رسید که حدود چهل جستار را در خود جای میداد که از سوی افراد نزدیک به دولت بیرون آمد و من هم در آن جستاری نوشتم که میپرداخت به اینکه آینده سیاست، فرهنگ و اقتصاد در افق برجام چه خواهد بود. البته خواندن مطالب بزرگان و اساتید راجع به آن دوره و پیشبینیشان از آینده بسیار جذاب است. رویا و چشماندازی که در آن مقطع ساخته و پرداخته میشد به نحو فاجعهآمیزی در تماس با واقعیت فرو ریخت و ویران شد که البته این فروریختن صرفاً به پاره کردن برجام توسط ترامپ محدود نمیشود بلکه تصادم برجام با واقعیت و عدم تطبیق رویاهای بافته شده راجع به آن با واقعیت، ظهورهای ناامیدکنندهای داشت. انتظاری که در فردای امضای برجام ساخته شد به سرعت و به نحو فاجعهباری به شکست انجامید و این رویا که ما نرمال میشویم و جهان به کام ما خواهد رقصید، پوچ از آب درآمد؛ البته در سطح جهان هم وقتی نگاه میکردیم میدیدیم که خیلی اوضاع جهان بر اساس حساب و کتاب و برا اساس نُرمهایی که عدهای مدعی آن بودند جلو نمیرود.
این طرح سیاسی که شکست خورد بخشی از جامعه ما که آینده خود را بر اساس این طرح سیاسی تعریف کرده بود دچار یک بحران و مسئله موجودیتی جدی شد. این روزها زیاد میشنویم که در تحلیل این اتفاق دوستان اصلاحطلب میگویند حکمفرما شدن تکصدایی و بسته شدن مسیرهای مشارکت سیاسی عامل این اتفاق است که البته من هم طرفدار تکصدایی نیستم اما این تیپ از تحلیلها واقعیت قضیه را نمیتواند نشان دهد و اصلاً مسئله مربوط به مشارکت نبود.
مسئله اصلاً ناظر به این موضوع نبود که یک طرح سیاسی ملی وجود دارد و به آن اجازه ظهور و بروز داده نمیشود. حتی قبل از اینکه انتخابات پارسال برگزار شود فضای حاکم بر این بخش، ( یعنی بخشی از جامعه که الان همین بخش بستری برای اعتراضات اخیر شده) به نوعی انسداد شبیه بود و این بخش از جامعه وضعیت خود را فروبسته و بی افق میدید.
این وضعیت خود را از سال 96 به این سو نشان داد. هرچند که اتفاقات سال 96 و 98 بهلحاظ عقبه اجتماعی مربوط به بخشی دیگر از جامعه ما بود اما کم و بیش معلوم بود که این وضعیت ناشی از درهمشکستگی برخی امور است و افقهایی ویران شده است و ما همه این حسها را با قهرکردن، بیتابی کردن و بیسروسامان بودن مردممان میبینیم.
یکی از ظهورات فردی این 'بیافقی' امر مهاجرت بود. یعنی فرد میگفت به جهانی دیگر میروم و پشت سر خود را هم نگاه نمیکنم. به نظر من این جنبش با وجود ظاهر سیاسیای که دارد در کُنه و درون مایه غیرسیاسی است، به نحوی ظهور نیستانگارانه، بی افق و بدون دعوتی را به نمایش گذاشت که مدام فحش و شعار رادیکال میدهد و لگد میزند تا اینکه واقعاً خواهان تغییر چیزی باشد و اگر سرسوزنی وجه ایجابی برای این جنبش درنظر بگیریم باید بگوییم که این ایجاب ها هیچکدام در سطح جامعه محبوبیت ندارند.
ادامه دارد...